داغ دهكده
داغ دهكده
منصور ايماني
گريه بزرگترها جاي خود. غصه «قانا»، بچه ها را هم داغدار خودش كرده است. شبها، وقتي كنار خانواده نشسته اي و غنچه هاي قانا را مي بيني كه زير شكسته هاي گهواره پرپر شده اند، صداي هق هق بچه ها، از بقيه بلندتر است. طفلان ماتم زده ما، در اين شبها، از كنار سفره شام، بغض كرده بلند مي شوند و كي مي خوابند خدا مي داند.
قاناي من، كودك مظلوم! از آن شبي كه هراسان از خواب پريدي و بعد براي هميشه خوابيدي، اين بچه ها ديگر نمي خوابند. آنها چند روزي است كه با عروسك هايشان حرف نمي زنند و به جاي «موش و گربه»، به اخبار نگاه مي كنند كه ببينند سگهاي اسرائيلي، ديگر چه بلايي به سرتان آورده اند. نگاه خيس بچه ها، در خانه با ما حرفها دارد. آنها عكسهاي ما را در جبهه ديده اند، خاطراتمان را بارها و بارها شنيده اند كه با دشمن چه كرده ايم. حالا با همان نگاه خيس شان از ما مي پرسند؛ بابا! چرا تفنگ برنمي داري، چرا نشسته اي، چرا نمي روي؟ كودكان راست مي گويند قانا! كاش الان كنارت بوديم. كاش بوديم و با يك دست، همه گهواره هاي خالي ات را تكان مي داديم و با دست ديگر، ماشه را رو به سينه قاتل غنچه هايت مي چكانديم.
حالا كه تنگ غروب مي شود، همه به ياد تو مي افتيم. به ياد پناهگاهي كه آدمهاي سازمان ملل برايت ساخته بودند، ولي قتلگاه تو شد. ببين قانا! ببين بچه ها به جاي چراغ، شبها شمع مي سوزانند، مادرها بسترت را آماده مي كنند و همه دارند برايت لالايي مي خوانند:
هلا آبادي گلها!
هلا اي خواهر صبرا!
چرا چشمت هراسونه
مگه مي ترسي از خونه؟
بخواب آخه گل پونه
بابا پيش تو مي مونه
ببين بابا، شتيلا را
ببين گلهاي صبرا را
همه خوبن همه خوابن
مث گلهاي مهتابن
¤ ¤ ¤
بابا گهواره زندونه
بالاآتيش، پايين خونه
مگه عالم نمي بينه
مگه دنيا نمي دونه؟
عمو سيدحسن آقا!
كجاس مامان كجاس بابا؟
منم من غنچه قانا
منم من خواهر صبرا
آقا سيدعلي جونم
آقا من زير بارونم
آقا بارون آتيشه
آتيش خصم بدكيشه
آقا سوختم، تو مي دوني
واسم سوختي و مي دوني
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home